جدول جو
جدول جو

معنی در دکتن - جستجوی لغت در جدول جو

در دکتن
نمایان شدن، بیرون آمدن از زیر پوشش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در رفتن
تصویر در رفتن
گریختن، فرار کردن، گسیختن، گسیخته شدن، داخل شدن، به درون رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در بستن
تصویر در بستن
بستن، بستن در
بند کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ شُ دَ)
پیش کردن در. بستن در. (ناظم الاطباء). ارتاج. ازلاج. اغلاق. (از منتهی الارب) (دهار). ایصاد. (دهار) (المصادر زوزنی). غلق:
دارالشّفای تو بنبسته ست در هنوز
تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم.
سعدی.
در خرمی بر سرایی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند.
سعدی.
دری بروی من ای یار مهربان بگشای
که هیچ کس نگشاید اگر تو دربندی.
سعدی.
در روی تو گفتم سخنی چند بگویم
رو باز گشادی و در نطق ببستی.
سعدی.
- در بروی بستن، کنایه از انزوا و خانه نشینی:
نام نکوئی چو برون شد ز کوی
در نتواند که ببندد بروی.
سعدی.
- در بروی کسی بستن، مانع داخل شدن وی به جایی گشتن:
شنیدم که مغروری از کبر مست
در خانه بر روی سائل ببست.
سعدی.
گر دری از خلق ببندم بروی
بر تو نبندم که بخاطر دری.
سعدی.
ولیکن صبر و تنهایی محالست
که نتوان در بروی دوست بستن.
سعدی.
ما در خلوت بروی غیر ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم.
سعدی.
- در بستن از روی کسی، به روی کسی در بستن. مانع ورود وی شدن:
از رای تو سر نمی توان تافت
وز روی تو در نمی توان بست.
سعدی.
رجوع به بستن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رِ دِ رِ تَ)
کلمه ای است که خنیاگران و نغمه سرایان در کار عمل خوانند، و آن نوعی از خواندن است که با طبول و ضرب باشد. و گویند اصل آن ’درا در تن’ است یعنی در تن درآ و داخل شو، و قصۀ آنرا چنین گویندکه بعد از آنکه جسد آدم صفی را حضرت باری عز اسمه بیافرید فرمان به روح دررسید که در آن داخل شود، روح از هیولی متوحش و مخوف بود. جبرئیل علیه السلام در اندرون روح درآمد و به آواز نیکو درادرتن درادرتن سراییدن گرفت، روح را آن آواز خوش آمده داخل در جسم شد. (لغت محلی شوشتر - خطی)
لغت نامه دهخدا
(پَ نِ شَ تَ)
سوراخ کردن در. سنبیدن مروارید، کنایه از سخن نغز گفتن. (انجمن آرا) (آنندراج) :
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را.
حافظ.
هر ترانه ترانه ای می گفت
هر نسفته دری دری می سفت.
نظامی.
، کنایه از ازالۀ بکارت کردن. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در دادن
تصویر در دادن
دادن عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گشتن
تصویر در گشتن
اعراض نمودن، ابا نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در بستن
تصویر در بستن
مقید ساختن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در جستن
تصویر در جستن
جستن (به پیش) پریدن، حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در رفتن
تصویر در رفتن
فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
۲معشوقی که بدون اجازه ی پدر و مادر به همراه عاشق روانه شود.، پس افتادن، لاغر شدن و به تحلیل رفتن، تنگ دست شدن، ظاهر شدن، نمایان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
متورم شدن بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا افتادن، کامل شدن، خوب پخته شدن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
بر وفق مراد بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
چف دکتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخیدن به دور خود گردیدن، جستجو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شیوع بیماری جذام، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک شدن، سرشاخ شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به پایین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گرفتن، سرایت آتش از جایی به جایی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
بر سر زبان ها افتادن، تنها ماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
به پشت افتادن و سقوط ناگهانی از شنیدن خبری هولناک، لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی
فراموش کردن رخدادها و در گذشتن از آن، عقب ماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم نمودن، آماس نمودن بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسیدن خربزه و میوه هایی مانند زردآبو و شلیل
فرهنگ گویش مازندرانی
منقرض شدن، از بین رفتن، پایین افتادن، به زیر افتادن، زیر
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
از کوه پایین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
دویدن، به دو افتادن، آغاز به دویدن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نظر کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نمایان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هول شدن، از خوشحالی در پوست خود نگنجیدن، از درخت فرو افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی یا چیزی را به صورت اتفاقی دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی